شیک ترین چت روم ایران

اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است...!

 

اینجا گم که مى شوى به جاى اینکه دنبالت بگردند ، فراموشت مى کنند...

 

*

گاهی خدا برای حفاظت از شما کسی را از زندگیتان حذف می کند...پس اصرار به برگشتنش نکنید

 

*

دنیایمــــ پر از تنهاییستـــــــ....
این را میتوانی از عنکبوتی بپرسیــــــــ.....
که سال هاستــــ بر در خانه ی دلم تنیده استــــــــ...
بدون آن کهـــــ...حتی یکبار خانه ش آسیب دیده باشد

 

*

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی

 

*

احساسم را نمی فروشم؛ . . . حتی به بالاترین بها! . . . ولی . . . آنگونه كه بخواهم خرج میكنم . . . .،برای آنهایی كه لایق هستند

*

 ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﮔﯽ ﮐﻦ

ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﮔﯽ ﮐﻦ

 

ﻭ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﮔﯽ ﮐﻦ ...

ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ

ﻟﺸﮑﺮﯼ ﺍﺯ ﮐﻼﻏﻬﺎ،

جراتِ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﺘﺮﺳﮑﯽ

ﮐﻪ فقط ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ

 

ﻧﺪﺍﺭﺩ !!

 

*

 

 چه غریبند دوستت دارم هایی که نوشته میشوند ولی خوانده نمیشوند ............

وچه غریب تر انهائی که گفته میشوند ولی فهمیده نمی شوند

واز همه بدتر انهائی که میخواهند بگویند وفرو می خورند

 

و بغض میشوند.............

 

*

گاهی دلت میخواد همه ی بغض هات از توی نگاهت خونده بشن

 میدونی که جسارت گفتن کلمه هارو نداری

 اما یه نگاه  گنگ تحویل میگیری

 باجمله ای مثل چیزی شده؟؟؟؟

اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سرمیکشی

 و بالبخندی سرد میگی ن..هیچی

نوشته شده در پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:22 توسط سعید| |

 

برای سفر به اصفهان رفته بودم . کنار سی و سه پل نشسته بودم . نگاهم به دختر بچه سه یا چهار ساله خارجی افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته بود و داشت مرا نگاه میکرد . بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار با دستم اشاره کردم به طرفم بیاید اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان نخورد . دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد . به عادت همیشگی ، دستم را که خا لی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم . بلافاصله به سویم حـرکت کرد . در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد . بچه آمد و شکلات را گرفت . به پدرش که ایتالیایی بود گفتم من قصد اذیت او را نداشتم . گفت میدانم و مطمئنم که میخواستی با او بازی کنی اما وقتی مشتت را باز میکردی او متوجه میشد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است . کار تو باعث میگردید که بچه ، دروغ را تجربه کند و دیگر تا آخر عمرش به کسی اعتماد نکند .

 

حال ما ایرانیها چگونه عمل میکنیم . بابا میشینه تو خونه جلوی بچه کوچک به زنش میگه ، فلانی زنگ زد بگو من نیستم . مامانه به بچه میگه اگه غذاتو بخوری برات فلان چیزو میخرم بعد انگار نه انگار . بابا به بچه اش میگه مامانت اومد نگو من به مامان بزرگ زنگ زدم

 

بعد این بچه بزرگ میشه میره تو جامعه . معلمش میگه چرا مشق ننوشتی براحتی دروغ میگه که خاله ام مرده بود نبودیم . فروشنده میشه مثل آب خوردن جنس بنجل را بدروغ جای اصلی میفروشه مهندس میشه بجای دو متر ، یک متر فونداسیون میریزه ، دکتر میشه ، اهمال در عمل جراحی را ایست قلبی گزارش میکنه ، تولید کننده محصولات پروتئینی میشه ، گوشت شتر و اسب مصرف میکنه ، رییس هواپیمائی میشه سقوط هواپیما را پای خلبان مرده میذاره وارد سیاست میشه سر ملت شیره میماله . دروغ به اولین ابزار هر فرد برای دست یافتن به هدف تبدیل میشود .

 

دروغ فساد و تباهی جامعه را ببار میاورد . اعتمادها را زایل میکند . لذت زندگی جمعی و مدنی را از بین میبرد . ظلم و بیعدالتی را گسترش میدهد . منشا بسیاری از معضلات اجتماعی دروغ است . دروغ ریشه جامعه را خشک میکند .

 

دروغ در تمامی اجزای زندگی ما ایرانیها براحتی جاری است و چون سیلی که هر لحظه بزرگتر میشود در حال نابودی ما است

 

مادر ، از آن لحظه که بدلیل تنبلی خود ، شیشه شیر خالی را در دهان نوزاد قرار میدهد تا او را ساکت کند ، آموزش دروغ را به او آغاز کرده است

 

نوشته شده در سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:15 توسط سعید| |

سلام ب دوستای گلم خیلی ممنون ک بم سر میزنید و نظرتونو راجبه اینجا میگید یه معذرت خواهی ب

همتون بدهکارم چون خیلی وقت ک مطالب جدید براتون نذاشتم... واقعا شرمنده


*   بچه ها اگه وقت کردید ب وبلاگی ک آدرسشو میذارم یه سر بزنید وبلاگ خوبیه که متاسفانه این چند 

روز ب مشکل خورده بود ولی با تلاش زیاد داره مثل قبلش میشه


http://www.sangesabor.tk

 

 

*فعلا روز همگی خوش*

نوشته شده در یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:28 توسط سعید| |


Power By: LoxBlog.Com